باران خاک
باران همیشه پرسش ما بود وکهکشان
نجوای تشنگان زمین بود و آسمان
گویی مسیر راز ونیازی نمانده است
یا میرویم سمت همان آخز الزمان
ما تا قنوت تلخ تمنا گشوده ایم
باریده بر سر و دل ما خاک بیکران
تندیس دلربای غباریم و تا ابد
پر می کشد تنوره ی ما تا ستارگان
ای دختران سبزه ی دیروز کو کجاست؟
گلخند ساحرانه ی گلدان گونه تان؟
باران که میرسد خبر از خاک تازه است
دوزخ شدست کوی بهارانه هایمان
افسانه باز قصه ی سیب است وگندم است؟
برما دوباره دلهره ای کهنه بر فشان...
+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت 18:35 توسط حميد
|