باران همیشه پرسش ما بود وکهکشان

نجوای  تشنگان زمین بود و آسمان

 

گویی مسیر راز ونیازی نمانده است

یا میرویم سمت همان آخز الزمان

 

ما تا  قنوت تلخ تمنا گشوده ایم

باریده بر سر و دل ما خاک بیکران

 

تندیس دلربای غباریم و تا ابد

پر می کشد تنوره ی ما تا ستارگان

 

ای دختران سبزه ی دیروز کو کجاست؟

گلخند ساحرانه ی گلدان گونه تان؟

 

باران که میرسد خبر از خاک تازه است

دوزخ شدست کوی بهارانه هایمان

 

افسانه باز قصه ی سیب است وگندم است؟

برما دوباره دلهره ای کهنه بر فشان...