باران بهانه نیست
بادی نبرده قاصدک از خشکسال ما
ابری نمانده گریه کند روی حال ما
بغضی گرفته بود راه گلو شکست
بختک دوباره شد سر پیری وبال ما
اسب سفید دشت خیالات ما رمید
بر باد سرخ حادثه ها داد یال ما
وقتی پرنده ایم وقفس خانه میشود
پر پر نمیزند دل ما وخیال ما
ما راهی دیار نگاریم و یار ما
گویی گشوده با نفس خود ملال ما
باران ببارد و لب سمرا به بوسه ای
نیکوکند به رنگ لبش خط وخال ما
باران بهانه نیست رویش بهای اوست
سر خط عشق و عاطفه است اعتدال ما
سمرای من سفیر امید است وعشق وشوق
لبخند او دوباره کند شور حال ما
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۶ ساعت 6:23 توسط حميد
|