بوی باران
می سوزم و می سازم واین است مرامم
جز تلخی ایام نریزند به کامم
از خویش تهی می شوم آکنده ام ازتو
وقتی تو منی من تو ام این من چه بنامم؟
می ریزم از این قصه ی انگوری امروز
می جوشم از این غصه ی فردایی جامم
هربار به سوی تو پر وبال گشودم
شاید بکشانی به نگاهی سر دامم .
غافل که تو پروانه تری از من عاشق
بگذار بسوزد جگرت از دل خامم
یا ناز کن وباز کن آغوش پراز مهر
یا باز تو آغاز شو از این که تمامم
هر بار که باران بزند بوی تو با اوست
هر بار که خورشید دمد با تو به بامم...