بوی باران

     
 

 

می سوزم و می سازم واین است مرامم 

جز تلخی ایام نریزند به کامم 

 

از خویش تهی می شوم آکنده ام  ازتو 

وقتی تو منی من تو ام این من چه بنامم؟ 

 

می ریزم از این قصه ی انگوری امروز 

می جوشم از این غصه ی فردایی جامم 

 

هربار به سوی تو پر وبال گشودم 

شاید بکشانی به نگاهی سر دامم . 

 

غافل که تو پروانه تری از من عاشق 

بگذار  بسوزد جگرت از دل خامم 

 

یا ناز کن وباز کن آغوش پراز مهر 

یا باز تو آغاز شو از این که تمامم 

 

هر بار که باران بزند بوی تو با اوست 

هر بار که خورشید دمد با تو به بامم...

بارانیم دوباره

 

ای هرچه هست دریا یک قطره از زلالت

خورشید آبشاریست از پرتو  جمالت 

 

سودای قاف باشد سیمرغ می توان شد  

بگذار تا بریزد سی  مرغ  زیر  بالت 

 

بی عشق می توان زیست اما گیاه واره 

با دردمی توان بود اما نه بی خیالت 

 

تلخ است بامدادان  با درد بی تو بودن 

افتاد بی رسیدن سودای سیب کالت 

 

بارانی ام دوباره   سیلاب برد دل را  

دیگر نماند مارا  تصویر خط وخالت